اشعار شهادت امام باقر(علیه السلام)
محمود ژوليده
شيعه كند مرا صدا كه حجت خدا منم
آنكه شده به كودكى شاهد كربلا منم
ز بعد مرتضى على پس از حسين و مجتبى
از پس زين العابدين ولىّ كربلا منم
وارث علم و دين همه كنز خفىّ فاطمه
شاهد كوى علقمه وصىّ مصطفى منم
آنكه ز بين خاك و خون با غم و غربتى فزون
سر بريده ديده است به روى نيزهها منم
همدم شير خوارهام محرم گاهوارهام
همسفر رقيهام محرم بچهها منم
همره كاروانيان اسير دست دشمنان
به زير تازيانه ها به شام و نينوا منم
آنكه به روضه بانى است عاشق روضه خوانى است
چه در بقيع چه كربلا چه بين خانهها منم
قسم به اين حقيقتم بخاطر مصيبتم
آنكه بود به دست او برات كربلا منم
**************************
**زبان حال امام سجاد(ع) با فرزندش امام باقر(ع) در روز عاشورا **
خوب دقت کن تماشا کن ، اين غروب ارغواني را
خوب در خاطر نگه دار اين رستخيز ناگهاني را
بيش از اينها صبر کن آري تا که در يادت نگه داري
شرح درد خطبه هايي که بعدها بايد بخواني را:
غنچه هاي زخمِ پروانه... بالهاي کنده از شانه ...
رد شلاق خزان روي لاله هاي قد کماني را...
اين شقايق زار ، طفل من ! دفتر نقاشي عشق است
با خودت تکرار کن نام اين زمين آسماني را
کودکم مشق شبت اين است با سرانگشتان زخمت بر
دفتر افلاک بنويسي درد دل هاي نهاني را
بعد فردا مرد خواهي شد مردي از جنس همين پاييز
تا بفهماني به يک تاريخ فصل هاي جاوداني را
بعدها وقتي که انسان از نسل آزادي سوالي کرد
در جوابش شرح خواهي داد مو به مو نام و نشاني را
نام ها را نقش خواهي زد يک به يک بر صفحه ي ايام
خط به خط تصوير خواهي کرد رنج هاي دودماني را
نقش هايت آنچنان پر رنگ ، رنگ هايت آنچنان خونين
محو خواهد کرد از تاريخ ، کلک تو اعجاز "ماني" را
گوش کن فرياد زينب را گوش کن در خاطرت بسپار
تا بياموزي به شاعر ها راه و رسم نوحه خواني را
تا بياموزي که عاشورا گريه نه فرياد حق خواهي ست
پس بمان اينجا و راوي شو زينب؛ اين زهراي ثاني را
. . .
آه از روزي که اندوهش کودکان را پير کرده آه! *
پس بگو از خود ...روايت کن طفل پيرِ بي جواني را...
*يوما يجعلُ الولدانَ شيبا - روزي که از سختي اش کودکان پير مي شوند...( سوره مزمل آيه 17)
**************************
قاسم نعمتي
بار بلا به شانه کشيدم به کودکي
از صبح تابه عصر چه ديدم به کودکي
ازخيمه گاه تا ته گودال قتلگاه
دنبال عمه هام دويدم به کودکي
آن شب که درمقابل من عمه را زدند
فرياد الفرار شنيدم به کودکي
عمه اگرچه درهمه جا شد سپر ولي
من ضرب دست شمر چشيدم به کودکي
آن شب که در خرابه سر آمد ميان مان
چون عمه ام رقيه خميدم به کودکي
با کعب ني لباس همه پاره پاره شد
بدتر ز اهل شام نديدم به کودکي
يک سرخ مو ز قافله ما کنيز خواست
اين را به گوش خويش شنيدم به کودکي
در مجلس شراب که شخصيتم شکست
من آستين صبر جويدم به کودکي
**************************
حسن کردي
آمدم در پناه چشمانت
زائر هفت آسمان باشم
باقر علمِ آل پيغمبر
آمدم در کلاستان باشم
تو الفباي شيعه بودن را
صرف کردي و يادمان دادي
و به دنياي تيره از ترديد
يک بغل عشق ارمغان دادي
با کلامي صميمي و محکم
فقه تاريخ را بنا کردي
با زلال حديث و تفسيرت
باورم را پر از خدا کردي
اي که در شهر مادري،عمري
غربت از حرفهات پيدا بود
وقت دلواپسي توسل تو
يا الهي...به حق زهرا بود
ديده اي با نگاه خون آلود
که غريبي ز صدر زين افتاد
و در آغوش خاکي گودال
ناگهان عرش بر زمين افتاد
گر چه از زهر خون جگر گشتي
تا سه روزي که ناله ميکردي
بي گمان لحظه هاي آخر را
ياد طفل سه ساله ميکردي
**************************
سيد حميدرضا برقعي
نگاه کودکي ات ديده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بميرم برات، مي خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهاي غمي، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنويسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ي تلخ مانده در ذهنت،
ز نيزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکي بزرگي است اين که دستانت
گرفته بود به بازي گلوي سلسله را
ميان سلسله مردانه در مسير خطر
گذاشتي به دل درد، داغ يک گِله را
چقدر گريه نکرديد با سه ساله، چقدر
به روي خويش نياورده ايد آبله را
دليل قافله مي برد پا به پاي خودش
نگاه تشنه ي آن کاروان يک دله را
هنوز يک به يک، آري به ياد مي آري
تمام زخم زبان هاي شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور مي شوم در شعر
بياورم کلماتي شبيه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالي داشت
که در تلاطم خون ديد قلب قافله را؟
**************************
مهدي نظري
دلي شکسته و چشمي ز گريه، تر دارم
گشوده ام پر اگر نيت سفر دارم
اگرچه ماه محرم خزان شدم اما
هميشه چند دهه روضه در صفر دارم
همه ز مرگ پدر ارث مي برند ومن
بساط گريه ام ارثي ست کز پدر دارم
هشام! زخم دلم که براي حالا نيست
من از غروب دهم زخم بر جگر دارم
زمانه دست ز قلب شکسته ام بردار
من از بريدن رأسش خودم خبر دارم
به ياد ساقي لب تشنه امام شهيد
ميان قاب دلم عکسي از قمر دارم
اگرچه قصه من مال سال ها پيش است
هميشه يک سر بر نيزه در نظر دارم
غروب کرببلا زخمهاي سختي داشت
ولي ز شام بلا زخم بيشتر دارم!
از اينکه بودم و اصغر ز نيزه مي افتاد
غرور له شده و آه شعله ور دارم
دلم گرفته از اينکه نشد درآن ايام
ز روي دست رقيه طناب بردارم
**************************
محمود ژوليده
من بر فلک امامم من بر ملک شهودم
ذکر عَلَي الدَّوامم من معني سجودم
هم شاهد قيامم هم شاهد قعودم
هم مظهر وجودم هم مُظهر وجودم
نور شهود و غيبم آئينه قلوبم
من باقر العلومم من کاشف الکروبم
من حجت خدايم تفسير هل اتايم
دلبند مرتضايم فرزند مصطفايم
نور دل حسينم سجاد را عطايم
من يادگار درد و غم هاي کربلايم
تاريخ کربلا را بايد ز من بجوييد
گاهي ميان روضه از قول من بگوييد
من چار ساله بودم ديدم غم و بلا را
مي ديدم از مدينه تا شام ابتلا را
کس همچو من نديده مظلوم مبتلا را
تصوير زنده ديدم اوضاع کربلا را
من ديده ام خدا را پامال سمّ مرکب
رأس ز تن جدا را در پيش چشم زينب
ديدم به روي نيزه هجده سر بريده
در قتلگاه ديدم يک حنجر دريده
خورشيد کاروان را ديدم به اشک ديده
ديدم که از جسارت رنگ عمو پريده
بر ناقه هاي عريان بريان دل زنان بود
چشمان غيرت ما گريان بانوان بود
من ديده ام هجوم دشمن به دختران را
از خيمه ها فرار اطفال و مادران را
با بوته ها هم آغوش ، جان داده خواهران را
بر نيزه هاي خونين رأس برادران را
با نيزه آشنايم با تازيانه همدم
با کعب نِي انيسم با آه و ناله مَحرم
من در تمام اين راه در سوز و آه بودم
با اشک و آه حسرت غرق نگاه بودم
همراه عمه زينب در قتلگاه بودم
در حلقه هاي آتش در خيمه گاه بودم
ماتم کشيده ام من ، سيلي چشيده ام من
تهمت شنيده ام من ، بس داغ ديده ام من
منزل به منزل از غم مُردم در اين اسارت
از بس به عمه هايم شد از جفا جسارت
روحيه لطيفم خورد از ستم خسارت
گاهي لباس و گاهي رفت آبرو به غارت
دشمن به بي حيايي بر عمه، در حضورم
با تهمت کنيزي زد لطمه بر غرورم
خواهد پيام ما را هر کس دهد به عالم
ياد غم و بلا را بايد کند دمادم
حتي کند منا را ماتم سراي اين غم
جوييد کربلا را در خيمه محرّم
ياري کنيد ما را با روضه هاي غربت
گاهي کنار پرچم گاهي کنار تربت
از وبلاگ حاج محمود ژوليده
**************************
غلامرضا سازگار
اي دوّمين محمد و اي پنجمين امام
از خلق و از خداي تعالي تو را سلام
چشم و چراغ فاطمه خورشيد هفت نور
روح و روان احمد و فرزنـد چـار امــام
آن هفت نور، روشني چشم هفت اب
آن چار امام خود پدر اين چهار امام
وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار
نام تو را نبرده نبي جز به احترام
هم ساکنان عرش به پايت نهاده رخ
هم طايران سدره به دستت هميشه رام
حکم خدا به همّت تو گشته پايدار
دين نبي به دانش تو مانده مستدام
با آن همه جلال و مقامي که داشتي
ديدي ستم ز خصم ستمگر علَي الدّوام
گه ديد چشم پاک تو بيداد از يزيد
گاهي شنيد گوش تو دشنام از هشام
گريند در عزاي تو پيوسته مرد و زن
سوزند از براي تو هر لحظه خاص و عام
گاهي به دشت کرب و بلا بوده اي اسير
گاهي به کوفه بر تو ستم شد گهي به شام
خواندند سوي بزم يزيدت بدان جلال
بردند در خرابه ي شامت بدان مقام
گه کف زدند اهل ستم پيش رويتان
گه سنگ ريختند به سرهايتان ز بام
راحت شدي ز جور و جفاي هشام دون
آندم که گشت عمر تو از زهر کين تمام
داريم حاجتي که ز لطف و عنايتي
بر قبر بي چراغ تو گوئيم يک سلام
«ميثم» هماره وصف شما خاندان کند
اي مدحتان بر اهل سخن خوشترين کلام
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت امام باقر(علیه السلام)